سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پسر آدم وصىّ خود در مال خویش باش ، و در آن چنان کن که خواهى پس از تو کنند . [نهج البلاغه]
 
شنبه 101 خرداد 21 , ساعت 11:23 عصر

به قربانگاه دشت نگاهت آمد ه ام

تا در بوسه خنجر

خویش را فنا سازم

تو را بابم

دیریست که تشنگی یک انتظار

میکشد مرا به خلسه ای نامعلوم

میشکند باران در آغوشم

آسمان دیریست که دلتنگ است

من چه تنها میشوم

در هراس آیینه

و تصویرهای لرزانی که در آن

زندگی را میجویند

چه تمنای غریبیست سفر

در جستجوی خویش

که لا به لای بوته های پرچین

باغ روزمرگی پنهان گشت

آسمان دیریست که دلتنگ است

من چه دلتنگترم از این هیاهوی رقص باران

خود را نظاره بودم

که چون کوهی در دوردست

ابرهای خیالت میکشیدندش در آغوش سخت

وقتی آسمان به آغوش خاک شتافت

مه نگاهم را پوشاند

گم گشتم در مکانی نامعلوم

میخوانم هنوز تو را

تو را که معنای هر مکان بود

گرمای حضورت

آسمان دیریست که دلتنگ است

بغض این چشم را

یارای شکستن نیست

به قربانگاه عاشقی آمدم

کو خنجری از مهر

که برگیرد از این سکوت

مانده در گلو

ترانه فریاد را......

قبله چشمانت کجاست..

سر به روی کدامین سو

فراق چشمانت را

به قربانگاه هدیه سازم

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ